بسم الله

تولد پوریا بود.سامان من پوریا مهرداد پرن فاطمه مهدیس پگاه.شیرینی و چایی و حرف و عجله.بد نبود و بیرون رفتن و فضای سنگین و رسیدن به خانه و بی حوصلگی آخر سالی.آخر سال شده و اوضاع مردم به هم ریخته است.باید باهوش عمل کنم و یک فکر درست درمان بکنم.برای اینکه بشود یک کاری کرد.باید رشد کنم و بیشتر بنویسم و تاثیر گذار تر شوم.تاثیر از خود من باید شروع شود و بعد پخشش کنم.با بودن با آدم ها نمیشود کاری کرد.پیشرفت نمیکند آدم.وقت و انرژی آدم را میگیرند.باید برای خودم بیشتر بنویسم و بیشتر گوشه گیری کنم و بیشتر بنویسم و فکرم باز تر باشد.دوم اینکه دست و بالم را باید آزاد تر بگذارم.زنجیر های نامرئی فکرم نمیگذارند جهان را آن گونه که باید درک کنم.همه چیز وابسته به دیگران است.آدم که نباید حال خوبش وابسته به کسی باشد.من نمیتوانم ببینم کسی با کسی که به من بدی کرده دوست بماند.ناراحت میشوم و دلخور.بعد دیگر دوست او هم نمیتوانم بمانم.انی سلم لمن سالمکم.یعنی با دوستت دوست هستم و با دشمنت دشمن.غیر از این چه جیز دیگری میتوان گفت و دوستی نام داد.نمیدانم.میگویند هر کسی زندگی خودش را دارد و آدمی که برای تو بد میشود شاید در واقع آدم بدی نباشد.من این چیز هارا نمیفهمم.همین است که دیگر نمیتوانم با بعضی ها مثل قبل باشم.همش در ذهنم و فکرم میخواهم از ارتباط با دیگران فرار کنم ولی چیز دیگری در دستم نیست تا حالم را بهتر کند.پس دوباره برمیگردم سمت آدم ها.دوباره خسته شدن و دوباره تلاش برای تنهایی.دوباره آدم ها.چه روزگار بی معنایی.توی استخر تنهایی نشسته بودم و به زندگی فکر میکردم.امروز تولد دوست سابقم بود و سعی میکنم فراموش کنم.فراموش کنم که چه روزهای سختی بود.بازگشت به گذشته آدم را ضعیف میکند و نمیخواهم دیگر از این ضعیف تر باشم.از هر چیزی که ضعیفم بکند متنفرم.از باید ها.از آدم ها و همه ی این مناسبات لوس خسته ام و کسل.میخواهم دنیا را عوض کنم اما ضعیف بودنم را اول باید حل کنم.

بیشتر وقت ها فقط میخواهم ابراز وجودی کنم.دردم مشخص و واضح نیست.آدم نمیفهمد چش شده است.قدم اول این است که بنشینی یک گوشه و فقط ببینی چه شده است و چه چیزی را باید حل کنی.دوباره تمرینات فکر.دوباره قدرت.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها